Donnerstag, Juni 07, 2007

دوتا الک تریتی خارج از کشوری

دوتا الک تریتی خارج از کشوری



سید ابراهیم نبوی عزیز،

بگذار اول به تو تبریک بگویم که پس از سالها نوشتن یک طرفه حاضر شدی به خوانندگانت اجازه دهی پایین نوشته‌هایت نظر بدهند. این مساله و انرژی‌ای که تازگی‌ها برای وبلاگت می‌گذاری، برای تویی که در زمان عصر آزادگان ایمیل و اینترنت را سوسول بازی می‌دانستی و حتی با اصرار فراوان هم حاضر به درج ثابت آدرس ایمیلت در پایین ستونت نمی‌شدی، جهشی بزرگ به جلو است و شک ندارم که تو با این کار نشان دادی که یکی از پیشروترین افراد نسل خودت هستی.

مدتی است که مرتب تکرار می‌کنی که مصممی که من را بخاطر «آدم‌فروشی» از «صحنه‌ی اینترنت محو» کنی. روشت هم آنطور که خودت نوشته‌ای این است که با دوستانت تصمیم گرفته‌ای من را کاملا بایکوت کنید، به نوشته‌هایم ارجاع ندهید و اسمی از من نیاورید. خودت هم دیروز برای شاید پنجمین بار جلوی همه قول دادی که دیگر چیزی راجع به من ننویسی.

ولی واقعا چرا به این نتیجه رسیده‌ای؟ چرا بر خلاف نقل‌قول مکرر خودت از ولتر که «من جانم را می‌دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی» می‌خواهی من را از صحنه‌ی اینترنت محو کنی و صدایم را خفه کنی؟ جه چیزی این تناقض را توجیه می‌‌کند؟

به من برچسب «آدم‌فروش» زده‌ای. صرف نظراز اینکه این جور لقب دادن به دیگران نشانه‌ی ضعف آدم در انتقاد منطقی از یک نفر است، هیچوقت درست توضیح نداده‌ای که منظورت از این کلمه چیست و با چه معیاری آن را راجع به من بکار می‌بری.

یک‌جا در وبلاگت نوشته‌ای که «رفتارهای کودکانه آدمی که می توانست یک موجود باشعور و اهل خرد باشد، منجر به زندانی شدن و ایجاد مشکل برای گروهی از بهترین آدمهای این کشور شده است.» و جایی دیگر«آدم فروش از نظر من کسی است که وقتی حکومت بدون هیچ دلیلی کسی مثل علی شاکری یا رامین جهانبگلو یا شادی صدر رو زندانی می کنه، شما حق ندارید دروغ های حکومت رو بخاطر اینکه فکر می کنید ممکنه این دروغها راست باشه تکرار کنید و جنایت رو تائید کنید یا به جنایتکار کمک کنید. »

اول اینکه لحن تحقیرآمیزت بیشتر از اینکه من را کوچک کند، به ضرر خودت است. چون نشان می‌دهد که از نشان دادن منطقی مخالفتت عاجزی و مجبوری از این کلمات تحقیرآمیز استفاده کنی چون در استدلال کم می‌آوری.

دوم اینکه، باشد، تو بردی. تو بزرگی و باشعور و اهل خرد و مخالف تو فاقد تمام این صفات. ولی اینکه رفتار من منجر به زندانی شدن کسی در ایران شده باشد را از کجا آورده‌ای؟ این یک تهمت ناجوانمردانه است و خودت هم می‌دانی که هیچ سندی برای اثبات آن نداری، ولی تکرارش می‌کنی. چرا؟ چون میخواهی با استفاده از همان روشی که در سالهای اول خاتمی در روزنامه‌های «اصلاح‌طلب» مخالفانشان را بجای نقد کردن بی‌آبرو می‌کردند، من را بی‌اعتبار کنی تا معلوم شود که فقط حق با توست.

اگر قرار بود کسی بخاطر نوشته‌های من به دردسر بیفتد تا حالا باید شیرین عبادی را صد بار در ایران اعدام کرده بودند. اتهامی که تو میزنی درست شبیه اتهام کسانی است که در سال ۷۸ تو و همکارانت را گرفتند و کتک زدند و زندانی کردند، چون آنها هم تو و روزنامه‌ات را مقصر شورش‌های خیابانی آن‌سالها می‌دانستند.

من به عنوان یک روزنامه‌نگار که وظیفه‌اش کشف و ارایه‌ی واقعیت‌ها و عریان‌کردن مناسبات شبکه‌ی قدرت است پای تمام نوشته‌هایم درباره‌ی کسانی که اسمشان را برده‌ای هستم و در فرصتی دیگر درباره‌شان مفصل‌تر توضیح خواهم داد.

ولی مثل اینکه تعریف تو از آدم‌فروشی با چیزی که ما فکر می‌‌کنیم فرق دارد. چون انگار هرکس را که واقعیت‌هایی درباره‌ی تو آشکار کند که به ضرر منافع مالی و سیاسی توست، آدم فروش می‌دانی. تو با این تعریف حتی روزنامه‌نگار هلندی ساکن تهران را هم که منتقد دخالت هلند در فضای سیاسی و رسانه‌ای ایران است (که تو از آن زندگی‌ات را می‌گذرانی) تنها به همین دلیل آدم فروش می‌دانی و مثل یک لمپن بی‌سواد تهدیدش می‌کنی. خودت دوباره بخوان (ماشالله پارگراف‌بندی هم که نمی‌کنی):

وقتی از ایران بیرون آمدم چند ماهی تند رفتم و پس از آن خودم را کنترل کردم، دیگر باید چه کنیم که شما بفهمید که ما برانداز نیستیم. حالا بدبختی ما یکی دو تا هم نیست. حالا دیگر جوان جویای نام سرگردان تورنتو و پاریس نیز ما را برانداز می خواند. از طرف دیگر به حکم مثل معروف کسی که به ما نپریده بود، کلاغ ورپریده بود، تازگی ها خواندم که توماس اربرینگ، جوانک هلندی که زمانی برای گزارش وضع ایران به تهران آمده بود و حالا برای اینکه بتواند در ایران خبرنگار بماند و وزارت اطلاعات به او گیر ندهد و از نان دانی ای که شرایط سخت کشور ما برای برخی خبرنگاران دودوزه باز اروپایی که در تهران طرفدار اصلاحاتند و در اروپا طرفدار احمدی نژاد، نیز نوشته است که من و دوستان همکار من، طرفدار براندازی هستیم. این جوانک حداقل سه سالی در تهران در میهمانی های دوستان پلاس بود و تازه فارسی یاد گرفته بود تا اینکه با خانم عکاسی ازدواج کرد و حالا شده است مکافات ما در ایران که اگر خدای ناکرده قرار است کسی از همکاران ما در داخل کشور کاری بکنند، باید مواظب باشیم توماس هم نفهمد.

و آدم فروش ها یکی دو تا نیستند

در سالهای اصلاحات دوستی داشتیم به نام توماس، جوانکی بود که فهمیده بود ایران جایی است که می شود از آن خبر گرفت و می خواست مهم ترین متخصص ایران در هلند باشد. توماس در تهران با نیوشا آشنا شد و با هم ازدواج کردند و هر دوی آنها پای ثابت مهمانی های دوستانه بچه های روزنامه نگار بودند. زمان گذشت و ما این سوی آب آمدیم و او آن سوی آب ماند، ماند و متخصص ایران شد. چنان متخصصی شد که حالا هر جا میان ایرانی ها هم در هلند بخواهیم حرفی بزنیم می گویند ولی واقعیت ایران اینجوری نیست. می گویم من خودم ایرانی هستم، پاسخ می دهند ولی توماس چیز دیگری می گوید. هفته قبل ترجمه مقاله ای از توماس اربرینگ را که در روزنامه های هلندی چاپ شده بود، می خواندم. در مورد شادی صدر نوشته بود: « در واقع مقدمات بازداشت شادی صدر دوسال و نیم پیش به گونه ای غیر عمدی توسط مجلس هلند ریخته شد.» معنی این جمله این است که اگر مجلس هلند دو سال و نیم قبل مصوبه ای برای پرداخت کمک مالی به یک شبکه تلویزیونی نداشت، دادگاه انقلاب شادی صدر را دستگیر نمی کرد. طبیعتا عامل مرگ زهرا کاظمی و قتلهای زنجیره ای هم مصوبه مجلس هلند است و لابد دستگیری هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی عظیما و خیلی های دیگر هم مصوبه مجلس هلند بوده است؟ به نظر شما مشکل از کجا ناشی می شود؟ جز اینکه یک خبرنگار می خواهد از ایران خبر تهیه کند و وزارت اطلاعات وی را تحت فشار قرار می دهد که اگر قرار است کارش را ادامه دهد، باید علیه مصوبه ای که برای ایجاد یک رسانه فارسی زبان در هلند چیزی بنویسد؟ این یک فرضیه نیست، این عین حقیقت است. مشکل این است که وزارت اطلاعات از طریق آدم فروش هایی که می خواهند بمانند یا برگردند علیه دیگران عمل می کنند. من هیج آدم ترسیده و بریده ای را محکوم نمی کنم، ترس حق انسان است، ولی آدم فروشی کار کثیفی است. آقای توماس اربرینگ وقتی برای من و مسعود بهنود و حسین باستانی و مهدی جامی و نیک آهنگ کوثر پرونده می سازد، و ما را برانداز و طرفدار جنگ با حکومت می داند، مسوولیت تمام عواقب آن را هم باید بپذیرد. قطعا ما می توانیم پای آدم فروش هایی از این دست که هم با وزارت ارشاد صفار هرندی لاس می زنند، هم سرشان را توی اتاق های انجمن صنفی روزنامه نگاران می کنند، هم از کمپین یک میلیون امضا خبر دارند، هم پای شان در مجلس هلند است و سیاست های وزارت خارجه ایران را به دولت هلند ابلاغ می کنند، از فضای شریف و سالم روزنامه نگاری ایران قطع کنیم.

یادت هست که فرمانده سپاه به همه‌ی روزنامه‌نگاران اصلاح‌طلب گفته بود زبان‌تان را می‌بریم اگر به نظام شریف اسلامی لطمه بزنید. تو الان همین حرف را داری درباره‌ی کسی که نظرش مخالف نظر توست می‌زنی. این را چطور توجیه می‌کنی؟

پس از فهمیدن معنی آدم‌فروشی از نظر تو -- که احتمالا سیمور هرش و باب وودوارد و هر روزنامه‌نگاری که به نحوی مناسبات پنهان قدرت را آشکار کرده است شامل می‌شود -- می‌رسیم به استدلال تو برای اینکه انگیزه‌ی من از این «آدم‌فروشی» چیست. این کلید ماجرا است و چیزی است که طرز فکر تو را لو می‌دهد.

گمان برده‌ای که تغییر نگاه من به دنیا بخاطر آن است که می‌خواهم به ایران برگردم و چون نمی‌خواهم به زندان بروم یا به دردسر بیفتم، دارم از الان با خایه‌مالی جمهوری اسلامی و دفاع از مواضع آن وفاداری‌ام را به وزارت اطلاعات نشان می‌دهم تا وقتی پایم به تهران رسید با من کاری نداشته باشند. این را به شکل‌های گوناگون بارها و بارها تکرار کرده‌ای.

ولی حواست نیست که با این استدلال در واقع داری عمق تفکر خودت را رو می‌کنی. با ساختن این فرضیه ناخودآگاه داری نشان می‌دهی که اگر خودت روزی بخواهی به ایران برگردی از چندی قبل شروع می‌کنی به نوشتن مطالبی که به آنها عقیده نداری تا وزارت اطلاعات را خر کنی تا اذیتت نکنند و بگذارند بروی و برگردی.

کافر همه را به کیش خویش بیند. متاسفانه باید ناامیدت کنم و بگویم که مغز من اینطوری کار نمی‌کند. من اگر از این زبل‌بازی‌های نازل کوچه و خیابانی می‌کردم الان صدتا جایزه‌ی حقوق بشر برده بودم، چهل تا خانه‌ی مفت از شهرداری تهران گرفته بودم، شصت تا عنوان دانشگاهی جلوی اسمم ردیف کرده‌بودم، با پانصد فیلسوف موبور پسرخاله شده‌بودم و...

مغز من این طوری کار نمی‌کند که اگر می‌خواهم به چیزی برسم، به خودم و اطرافیانم دروغ بگویم. در هیچ چیزی هم اینطور نبوده و نیستم. حتی در زندگی رومانتیکم که آدم‌ها خود واقعی‌شان را نشان می‌دهند.

تغییر نگاه من به دنیا در اثر سفر کردن و خواندن اتفاق افتاده است و اتفاقا یک سال بعد از اینکه در ایران بازجویی شدم. اگر یادت باشد درست بعد از سفرم به ایران در بروکسل همدیگر را در کنفرانس حزب سبز آلمان درباره‌ی ایران دیدیم و من در سخنرانی‌ام آنجا کاملا مواضعی متفاوت با امروز داشتم، بخصوص درباره‌ی مساله‌ی هسته‌ای، نقش اپوزیسیون و حمایت اروپا از رسانه‌های اپوزیسیون.

من فعلا قصد رفتن به ایران را ندارم و قرار است یک سال آینده را ادامه تحصیل دهم. ولی حتی اگر هم بخواهم پس از آن به ایران برگردم، پای همه چیزش می‌ایستم. من تعدادی از قوانین ناعادلانه‌ی جمهوری اسلامی را آگاهانه و به دلایل مشخص خودم شکسته‌ام، ولی چون مشروعیت آن را قبول دارم به حاکمیت آن بر خودم به عنوان یک شهروند تن می‌دهم و آماده‌ام که برای نقض قانون‌هایش مجازات شوم. ولی این مانع از فعالیتم برای تغییر بخشی از قوانین و رفتارهای ناعادلانه‌ی جمهوری اسلامی نیست.

من مثل بقیه نیستم که فقط هر وقت جمهوری اسلامی منافع شخصی‌ام را تامین کرد، آن را مشروع بدانم. یک فعال باصداقت سیاسی وقتی خربزه می‌خورد پای لرزش هم می‌نشیند، وگرنه صلاحیت اخلاقی‌اش را مثل تمام اپوزیسیون خارج از ایران از دست می‌دهد. من نمی‌خواهم به این روز بیفتم.

اگر حاضری از موضع حق به جانب همیشگی‌ات پایین بیایی و بجای تلاش برای محو کردن فرد مخالفت، مثل یک آدم بالغ و دور از زبان تحقیر و اتهام با او وارد یک دیالوگ شوی، می‌توانیم بحث درباره‌ی مسایل مهمتر را که ریشه‌ی اختلاف نظر من و امثال تو است ادامه دهیم.

با احترام،

حسین درخشان

وبلا گ "شوک الکتریکی حسین درخشان به ..."

پنجشنبه 17 خرداد 1386 - 7 ژوئن 2007