....دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج.....
.........................
دیالوگ تمدن های ملیجک (به زعم خودش
انگشت به فلان وسط زمین و هوا) با خودش : روزگار سختی است
سه دهه قرن تبعید
انگشت به فلان وسط زمین و هوا) با خودش : روزگار سختی است
سه دهه قرن تبعید
"این درددلی است با خواننده ...
چشم می بندم و دلم به هزار راه می رود، به قول مرادی کرمانی « شما که غریبه نیستی»، یک باره سروکله جوانک امیدوار ساده دل پیدا می شود و می گوید بلند شو و کبریتی بکش زیر خانه ای که در غربت ساخته ای و به همان سلول انفرادی وحشتناک وطن ات برگرد. از طرفی پیرمرد می گوید: دیوانگی نکن، صبر کن، می روی که بتوانی بگوئی و آنجا گفتن سخت است. سخت که چه بگویم، نمی شود. نشده است. نمی گذارند. جوانک می گوید چون نمی گذارند باید بروی و حرف بزنی. پیرمرد می گوید مدتی ساکت باش، کمی آرام و آهسته و پیوسته برو تا فرجی، روزنه ای، کورسویی، راهی باز شود. جوانک چشم در چشم پیرمرد می دوزد و براق می شود که شما همیشه همین را می گوئید، آن مملکت درست بشو نیست، بیخودی خودت را انگشت به فلان وسط زمین و هوا نگذار، یا رومی روم یا زنگی زنگ. هر وقت بروی اوضاع همین است، تازه، امروز است که کشاکش دهر است و اگر هم قرار است سنگی برشانه ات بگذارند، امروز روز رفتن به زیر سنگ زیرین آسیاب است، وگرنه فردا که همه هواپیماها پر

سخت است. روزگار سختی است. باید بروم و بخوابم و فردا صبح بلند شوم و دوباره بنشینم و بی آنکه به این سرمای کشنده اعتنایی بکنم، خرده چوب ها را جمع کنم و آتشی بسازم و گرم بشوم و بنویسم. گاهی فکر می کنم کاش هرگز نه نوشتن می دانستم و نه می توانستم خنده ای بیافرینم، و گاه فکر می کنم گذراندن این روزها در تقدیر ما نوشته شده است. باید بلند شد، کلمه ها را مرتب کرد، ذهن را شستشویی داد و برای فردا و فرداهایی که باید کلمه به کلمه و آجر به آجر بسازیش فکری بکنی." !
ا.ن آقا
ملیجک خارج از کشور عالیجناب سرخ ریش و شرکا
http://www.doomdam.com/archives/000294.php#more
یکشنبه 4 شهریور 1386 [2007.08.26