....دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج.....
.........................
دیالوگ تمدن های ملیجک (به زعم خودش
انگشت به فلان وسط زمین و هوا) با خودش : روزگار سختی است
سه دهه قرن تبعید
انگشت به فلان وسط زمین و هوا) با خودش : روزگار سختی است
سه دهه قرن تبعید
"این درددلی است با خواننده ...
چشم می بندم و دلم به هزار راه می رود، به قول مرادی کرمانی « شما که غریبه نیستی»، یک باره سروکله جوانک امیدوار ساده دل پیدا می شود و می گوید بلند شو و کبریتی بکش زیر خانه ای که در غربت ساخته ای و به همان سلول انفرادی وحشتناک وطن ات برگرد. از طرفی پیرمرد می گوید: دیوانگی نکن، صبر کن، می روی که بتوانی بگوئی و آنجا گفتن سخت است. سخت که چه بگویم، نمی شود. نشده است. نمی گذارند. جوانک می گوید چون نمی گذارند باید بروی و حرف بزنی. پیرمرد می گوید مدتی ساکت باش، کمی آرام و آهسته و پیوسته برو تا فرجی، روزنه ای، کورسویی، راهی باز شود. جوانک چشم در چشم پیرمرد می دوزد و براق می شود که شما همیشه همین را می گوئید، آن مملکت درست بشو نیست، بیخودی خودت را انگشت به فلان وسط زمین و هوا نگذار، یا رومی روم یا زنگی زنگ. هر وقت بروی اوضاع همین است، تازه، امروز است که کشاکش دهر است و اگر هم قرار است سنگی برشانه ات بگذارند، امروز روز رفتن به زیر سنگ زیرین آسیاب است، وگرنه فردا که همه هواپیماها پر
است از مسافر، تو را برای این روزها می خواهند. تفنگی را که روز جنگ از آن استفاده نکنند، روز صلح برای ویترین اتاق مهمانخانه خانه دائی جان ناپلئون باید استفاده کنند. پیرمرد غضبناک می شود و می گوید: چرا اینقدر به جنگ فکر می کنی؟ چرا نمی فهمی این کلافی که هزار سال است درهم پیچیده شده و سی سال است گرهش روز بروز سخت تر می شود، و دو سال است گره بر گره می افزایند، با دندان تیز گشوده نمی شود، انگشت تدبیر می خواهد و همراهی هزار هزار رفیق و سخن گفتن با دیگران و ذهن سوزاندن و عصبانی نشدن و ذره ذره پیش رفتن و... این گفتگو بی تابم می کند هر روز و بی خوابم می کند هر شب.
سخت است. روزگار سختی است. باید بروم و بخوابم و فردا صبح بلند شوم و دوباره بنشینم و بی آنکه به این سرمای کشنده اعتنایی بکنم، خرده چوب ها را جمع کنم و آتشی بسازم و گرم بشوم و بنویسم. گاهی فکر می کنم کاش هرگز نه نوشتن می دانستم و نه می توانستم خنده ای بیافرینم، و گاه فکر می کنم گذراندن این روزها در تقدیر ما نوشته شده است. باید بلند شد، کلمه ها را مرتب کرد، ذهن را شستشویی داد و برای فردا و فرداهایی که باید کلمه به کلمه و آجر به آجر بسازیش فکری بکنی." !
ا.ن آقا
ملیجک خارج از کشور عالیجناب سرخ ریش و شرکا
http://www.doomdam.com/archives/000294.php#more
یکشنبه 4 شهریور 1386 [2007.08.26