Sonntag, Juli 20, 2008

به همه ي خانمها توصيه مي كنم كه سوتين هايشان را باز كنند. لذتي كه در اين كار است به قول دوستی از هفتاد بار زنا کردن بیشتر می باشد

چهره ی زن هنرمند در جوانی



سوتین!


اولين بار تو يك ان.جي.اوي فمينيستي ديدم كه يكي از زنهاي دوست داشتني آنجا سوتين نبسته بود. برايم عجيب بود. سينه هاي كوچكي داشت اما تكون مي خورد. بعد كم كم ديدم كه خيلي از اين زنها سوتين نمي بندند.

گذشت. كمي درباره ي نگاهي كه فمينيستها به سوتين دارند، خوندم. ديد تازه اي پيدا كردم، شاخكهاي من جنبيد و به اطرافم نگاه كردم. سوتين براي همه ي زنها انگار شده بود جزئي جدايي ناپذير تنشان. زن بي سوتين ؛ زن بي حيا و قبيح و پر رو بود و سوتين بستن پيش فرض هر زن عفيفي بود.

خيلي دير سوتين بستم. چون سينه هاي كوچكي داشتم. اولين بار كه سوتين بستم وقتي بود كه مي خواستيم برويم خانه دوست مامانم مهماني. اون خانم دو تا پسر هم سن سال من داشت. مامان يكي از سوتينهاي مارال رو بهم داد و گفت اين رو ببند. پرسيدم چرا؟ مثل هميشه خواستم بحث كنم. اين كار هم از آنهايي بود كه دليلش رو نمي فهميدم. نمي دانم چي شد كه مامان تو بحث پيروز شد و من سوتين بستم. داشتم خفه مي شدم. فكر مي كردم يكي دستش رو گذاشته روي گلوم. طبق معمولي كه وقتي يك چيزي را بدانم فكر كنم همه مي دانند، فكر مي كردم الان همه مي فهمند كه من سوتين بستم. توي مهماني آنقدر خجالت مي كشيدم كه روسري ام را تمام مدت انداخته بودم دور گردنم و از روي مبل هم بلند نشدم. نمي دونم چرا اينقدر برام خجالت آور بود. شايد چون دليلي بر بزرگ شدن من، بر زن شدن من بود. وقتي از مهماني برگشتيم توي راهوي خانه ي همان خانم وقتي در رو بستند سگك هاش رو باز كردم و يكدفعه تمام خجالت من تموم شد. اون آدم پنهان دستهاش رو از رو گردنم برداشت و همه نارحتي ام ته كشيد. الان كه به آن خجالت نگاه مي كنم خنده ام مي گيرد. يادم مي آيد آن موقع اين سوتين بستن را يك جور پيشنهاد س.كس به اون دو تا پسر تلقي مي كردم.

بعد گذشت و گذشت تا اينكه تو يكي از مهماني هاي خانوداگي زن عموم بهم گفت:" نازلي تو نمي خواي سوتين ببندي؟ ديگه بزرگ شدي؟" شب تو خانه به مامان گفتم و بهم گفت هنوز زوده . سينه هات كوچيكند. كمي بعد يكي خريدم و بستم. بعدترها هم هيچوقت خودم سوتين نخريدم و هميشه مامان براي هر سه مان مي خريد. سوتينهاي من هميشه آنقدر گشاد بودند كه به قول معروف دو سه نفر ديگه هم توش جا مي شدن. چون مامان سايز سينه هاي من رو دقيق نمي دونست و من هيچ وقت هم گله نمي كردم. هميشه برام بزرگ بودند. هيچ كاركرد مثبتي هم نداشتند. اگر قرار بود سوتين سينه را سفت و بالا نگه دارد سوتين هاي گشاد من هيچ وقت همچين كاري براي من نمي كردند.

باز گذشت. سالها گذشت و من همچنان اون سوتينهاي گشاد رو مي بستم. سوتينهاي من وقتي تنگ و سايز سينه هام مي شد كه مي خواستم مثلا مهماني برم و لباس تنگ بپوشم و اون موقع ديگه اون سوتينهاي گشاد از زير لباس زشت و كجه و كوله مي شد. اما تحمل تنگي اونها رو نداشتم. هميشه خفه ام مي كردند.

بالاخره يك بار كه مي خواستم بروم بيرون و تقريبا هيچ سوتين تميزي نداشتم. بالاجبار سوتين نبسته زدم بيرون. چه حس خوبي بود! اما باز طبق معمول فكر مي كردم الان همه دارند حركت سينه هاي من رو نگاه مي كنند و همه شهر مي دوند كه من سوتين نبستم. اما خوب راحتي مهمتر بود يا فكر مردم؟ اولي رو انتخاب كردم. زمستون بود و طبيعتا لباسها كلفت و گشاد، تو اين فصل سوتين نبستن خيلي راحت است. پيش خودم گفتم من فقط زمستونها سوتين نمي بندم. نبستم و ديگه حتي تكان آنها و هر چيز جلب توجه كننده ي ديگران رو هم فراموش كردم. بهار شد و لباسها نازك. اما من ديگر نمي تونستم سوتين ببندم. باز همون بختك مي آمد و گلوم رو مي گرفت. تازه آزادي بدن و رهايي اون حس خيلي خوبي بود كه حاضر نبودم از دستش بدهم. بهار و تابستان و پائيز و ديگه كم كم هيچ وقت سوتين نبستم.

وقتي تن رهاست و يك لباس احمقانه مثل چسب نچسبيده باشد به تنت خيلي حس خوبي داري.. بخصوص توي گرماي تابستان.

هنوز شايد اين رهايي تن براي من و ما هم مساله باشد. الان تو جلسات اكثر دوستان فمينيست من سوتين مي بندند و خيلي به اندازه و شكل سينه هاشون هم بستگي نداره. بفيه زنها هم مي بندند. حتي توي مهماني هاي زنانه و حتي آنها كه با بي سليقگي مطلق سوتين هاي رنگارنگشان از زير لباسشان بيرون مي زند، باز مي بندند.

يكبار جلسه اي رفتم كه مرد فمينيستي هم در جلسه بود. از دوست صاحب خانه ام يك لباس گشاد گرفتم كه روي لباس تنگ و تن نمايم بپوشم. تا آخر جلسه همش فكر مي كردم من چرا اين كار را كردم؟ شايد چون نمي خواستم در گير قضاوتهاي ديگران بشوم.

اين تعيين و تكليف ما براي لباس پوشيدن ديگران و ترسهاي خودمان چيزي نيست كه مربوط به امروز و ديروز و گشتهاي ارشاد باشد. ما خودمان هر كدام يك گشت ارشاديم براي همديگر.

پي نوشت1: به همه ي خانمها توصيه مي كنم كه سوتين هايشان را باز كنند. لذتي كه در اين كار است به قول دوستی از هفتاد بار زنا کردن بیشتر می باشد!

پي نوشت 2: چقدر مهم است كه براي مردها جلب توجه كني يا نه؟ اصلا چرا اينقدر مردها خودشان را مركز عالم مي دانند ؟

پي نوشت 3: نمي خواهم ارزش گذاري كنم روي بستن يا نبستن سوتين. اما اگر سوتين بستن از روي تعريف هاي عرفي و ترس باشد نياز به يك بازنگري اساسي دارد. وگرنه هر انتخاب آگاهانه اي قابل دفاع است.
.....................................
از طریق زندگی در اکواریوم
http://kaligoola.blogspot.com/2008/07/blog-post_19.html