" نسل گل: امروز، حكايت دو برادر جوان را برايتان سوغات كرده ايم كه البته اين حكايت شيرين، مطلع شيرين تري هم دارد..
"و اما آن مطلع مبارك: وقتي با جوانان هستم و در محيط جوان قرار دارم، احساس من مثل احساس كسي است كه در هواي صبحگاه تنفس مي كند، احساس تازگي و طراوت مي كنم... آيا اينها ]جوانان[ خودشان هم مي دانند كه چه ستاره اي در جيب شان دارد مي درخشد؟...
"مهمان رفيق شفيقي بوديم كه اين دو برادر جوان را زيارت كرديم. جوانها، فرزندان مؤمن و با نزاكت رفيق قديمي ما بودند. اين كه مي گويم مؤمن، براي حرفم سند دارم. اذان مغرب را كه گفتند و هر كداممان به گوشه اي رفتيم تا نمازمان را به صورت فرادا بخوانيم، برادر كوچكتر رفت سمت پدر و آهسته به او يادآوري كرد كه؛ «بابا! اگر اجازه مي دهيد، نماز را به جماعت بخوانيم.»...
"وقتي سر سفره شام نشستيم، اين دو برادر، بعد از همه دست به غذا بردند و قبل از بقيه عقب كشيدند. تازه مشغول شام هم كه شدند، برخلاف اشتهاي جوا ني، غذايشان از چند لقمه بيشتر نبود...
"دايي بچه ها كه آن طرف سفره نشسته بود، طاقت نياورد و رازشان را برملا كرد. طرف بالحني كه بوي تحسين و مباهات مي داد گفت: «بچه هاي خواهرم امروز روزه مستحبي گرفته بودند» ... تازه نگاه گلايه آميز خواهرزاده هايش را كه ديد، رو به ما شروع كرد به تعريف كردن از آنها كه: «توي كلاس شاگرد اولند و حافظ قرآنند و توي طرح هجرت شركت كرده اند و در كار خانه به مادرشان كمك مي كنند و چند تا امتياز ديگر.»
"وسط تعريف و تمجيد دايي، ذوق زده سرم را به طرف جوانها برگرداندم كه حرفي بزنم، ولي ديدم دو گل مجلس ما، تحملشان تمام شده و از اتاق رفته اند بيرون"!
کیهان بازجوی عزیز ام القرا
16 مرداد 1385- 7 آگوست 2006
http://www.kayhannews.ir/850516/14.HTM#other1412
.................................................