«هادی خرسندی ، بهایی کینه ورز (تیتر درشت) -
خبرگزاری فارس - یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۵۲-
خبرگزاری فارس: طبق تحقیقات به عمل آمده «هادی خرسندی » توسط «ستار لقائی» به بهائیت گروید و توسط او به محفل بهائیان راه یافت . در میان اعضای سندیکای روزنامه نویسان دهه های چهل و پنجاه هادی
شهرت به بهائی بودن داشت.هادی خرسندی .......»هادی خرسندی هم بهائی شد!
نخند ستارجان! نخند!
این مرداد که آمد نشریه اصغرآقا 29 سالش تمام شد و رفت توی سی امین سال انتشارش. در این بیست و نه سال که از مرداد 58 شروع شد که کامپیوتری هم نبود، چه مرارت ها کشیدیم و در مقابل چه محبت ها از مشترکان اصغرآقا دیدیم.
عمده مشکل ما چاپ بود، یا در واقع هزینه ی چاپ. چاپخانه های بسیار آزمودیم و چند شماره هم در لس آنجلس و ونکوور کانادا چاپ کردیم و دست آخر رسیدیم به چاپخانه ی دوستمان ستار لقائی در لندن که از همه ارزانتر میگرفت.
ستار را در تهران از زمانی که سردبیر مجله ی تهرانمصور بود میشناختم. بعد رفت به جوانان رستاخیز. پیش از اینکه روزنامه نگار صاحب نامی شود، قصه مینوشت و کتاب درمیاورد.
در تبعید لندن روزنامه نگاری را پی گرفت و چاپخانه ای هم تأسیس کرد و چندان ارزان میگرفت که خیلی ها را شاعر و نویسنده کرد! اخلاق نیک، ثبات رأی، پای بندی به خانه و خانواده و حسن سلوک ستار، در این سال ها او را یکی از چهره های محبوب و مورد احترام جامعه ی ایرانی کرده است. چاپخانه را با کار تقریباً شبانه روزی به سوددهی (یا کمتر ضرر دهی!) رساند. تنها پشتیبان او در کار و زندگی، همسرش بود که با فداکاری و تقلای قابل تحسین کارهای چاپخانه و منزل را میچرخاند و تازه شنبه ها به شغل اصلی خودش آموزگاری میرسید و در مدرسه رستم در لندن به بچه های ایرانی فارسی درس میداد. (یکی از بچه ها هم پسر خودشان "پکا" بود که حالا دندانپزشک قابلی شده.)
دیدارهای من با ستار و چاپخانه اش همیشه شتابزده بوده. یا با عجله <آرت ورک> را تحویل میدادم یا با ذوق و شوق نشریه را تحویل میگرفتم، یا برای دادن وجه چاپ، چند دقیقه ای مزاحمش میشدم. (هروقت هم وسعش را داشتم پول را پیشاپیش میدادم که بعداً هروقت روزنامه حاضر شد برای چاپ به او برسانم.)
بنابراین هرگز فرصت نشد که از ستار بپرسم که این شایعه ی "بهائی" بودنش برای چیست؟ او که در ایران چنین شهرتی نداشت. پس از چه تاریخی بهائی شد که ما نمیدانیم و در کدام زمان مسلمان بود که ما خبر نداشتیم؟ نه فرصت میشد و نه وقتی او را میدیدم یادم میماند که بپرسم. احوال شخصیه بود و لابد چندان کنجکاو نبودم که یادم بماند.
حالا دو سه هفته پیش که رفتم از او بپرسم، خندید!
- وا! ستارجان! خنده ات برای چیست؟ مگر نمی بینی سایت "خبرگزاری فارس" دیروز چی نوشته؟
باز خندید و گفت – تازگی ندارد. قبلاً کیهان تهران نوشته بود. این از نشریه ای به اسم "دوران" نقل کرده.
- پس چرا به من نگفته بودی؟
- ندیدمت. مهم هم نبود!
- چی چی را مهم نبود مرد حسابی. چه بلائی سر من آورده ای که خودم خبر ندارم؟!
خاک برسر باز هم خندید!
شما لطفاً ببینید این خنده دارد:«هادی خرسندی ، بهایی کینه ورز (تیتر درشت) - خبرگزاری فارس - یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۵۲-
خبرگزاری فارس: طبق تحقیقات به عمل آمده «هادی خرسندی » توسط «ستار لقائی» به بهائیت گروید و توسط او به محفل بهائیان راه یافت . در میان اعضای سندیکای روزنامه نویسان دهه های چهل و پنجاه هادی شهرت به بهائی بودن داشت.هادی خرسندی .......»
ستارجان قربانت گردم! کی مرا بهائی کردی که خودم نفهمیدم! ساعت 18 و 52 دقیقه ی یکشنبه 2 تیر؟ تازه آنوقت چطور شد که مرا قبول کردند؟ آنها که سختگیرند و هر آدم هشلهف و بی دین و ایمانی را الکی قبول نمیکنند. آنها که آدم مشروب خور را راه نمیدهند. چی گفتی ستارجان؟ پارتی بازی کردی برای من؟ تازه تو مرا به بهائیت گرواندی، چرا اول به خودم نگفتی و صاف رفتی خبرش را به مطبوعات جمهوری اسلامی دادی؟ هان؟ راستی قبل از انقلاب بود یا بعد از انقلاب؟
ستارجان! اگر تازگی این کار را کرده ای، فکر نکردی حالا که اینها همه جور آزار و اذیت برای بهائیان بی دفاع و بی پناه تدارک دیده اند، نباید ببری مرا بهاتی کنی دوست عزیز؟
ببین ستارجان. من مثل خانم شیرین عبادی نیستم که چون تهمت بهائی به دخترش زدند، جاخورد و تکذیب کرد و گفت ما به شیعه بودن خود افتخار میکنیم. میدانی که من اگر هم تکذیب کنم چیزی ندارم بهش افتخار کنم. من فوقش میگویم فضولی موقوف، تفتیش عقاید ممنوع. من که نه در گذشته جایزه ی صلح نوبل گرفته ام نه در آینده میخواهم بگیرم، چرا بترسم؟ اصلاً چرا تکذیب کنم؟ ولی ستارجان. فکر میکنی پس اینها که چند سال است سایت مرا در ایران فیلتر کرده اند به خاطر تبلیغات بهائیگری است؟ تو مگر در چه تاریخی مرا گرواندی؟ .......
اصلاً برو بابا. تو که همه اش داری میخندی و جواب مرا نمیدهی. بگذار با خودشان وارد صحبت شوم:
آقایان محترم! آقایان مسلمان!
اولاً که بهائی ها از با ایمانترین و بی آزارترین ایرانیان اند. ثانیاً شما از بس ایرانی ها را از اسلام و مسلمانی خودتان بیزار کرده اید، حق دارید که فکر کنید من هم اگر مسلمان بوده باشم، بزنم به چاک! اما حالا من کافر و شما مسلمان. به «حلال» و «حرام» هم که حتماً اعتقاد دارید. خوب، شماها با دستگاه اطلاعاتی تان، بابت این اطلاعاتی که منتشر میکنید، از جیب این ملت بدبخت پول برمیدارید و حقوق میگیرید؟ یا افتخاری کار میکنید؟
اگر از وزارت «اطلاعات» حقوق میگیرید، اگر از دستگاهی که در آن شاغل هستید، درآمد دارید، پس آیا حقوقتان «حلال» است؟ آیا نانی که میخورید «حلال» است؟
آیا این انصاف و مسلمانی است که پول مردم بیچاره را بگیرید و این جعلیات را تحویلشان بدهید؟