Samstag, Oktober 11, 2008

چه گذشته بر ما که کاری نداریم انجام دهیم جز پرداختن به خصوصی​ترین و شخصی​ترین امور دیگران

نازخاتون
اين مسئله​ی بی​حجاب ظاهر شدن و يا بخوانيد "طبيعی و آنگونه که خودش دلش می​خواهد" رفتار کردن يک هنرپيشه ايرانی در نيويورک چنان نقل محافل وبلاگی و غير وبلاگی اين روزها شده که نمی​شود بی​تفاوت از کنارش گذشت. حرف ها زده شده چه از جانب "ناموس پرستان" روشنفکر و غير روشنفکر و چه از طرف کسانی که دل در گرو حق و حقوق انساني انسان ها به دور از جنسيت آن ها دارند.

چه نشسته​ايد که ناموس خلق بر باد رفت...

اول بار روزآنلاین با چاپ عکس بسیار زیبا و معقولی از گلشیفته در عین سادگی، هوس به دلم انداخت که بقیه​ی عکس ها را در سایت مرتبط به آن جستجو کنم. حاصل جستجو، مجموعه ای از عکس های هنرپیشه​ها و دست اندرکاران فیلم مربوطه بود. دیدن عکس​ها و نوشته​های پراکنده به جرات ۱۰ دقیقه وقت گرفت و تمام شد. خوشحال شدم برای گلشیفته و موفقیتش با وجود آنکه بازیش در سنتوری به هیچ وجه در حد و اندازه ای که می​گفتند نبود. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. فردای آنروز، سايت سايه​ی عزيز مرا برد به دل اين بحث های داغ که گویا از شب پیش شروع شده بود و ما خبر نداشتیم.

راديو زمانه عکس ها را با سايز و اندازه​ی بزرگ چاپ کرده بود. من قبل از خواندن کامنت ها که سايه بر آن تاکيد کرده بود، از ديدن اسم بزرگ راديو زمانه بر روی عکس ها تعجب کردم. حک کردن اسم راديو زمانه به عکس های سايت ديگر، کمی تا اندگی قلقلک​دهنده(غلغلک​دهنده) بود که خوب بماند.

اما کامنت​ها که خود جريان ديگری داشت، در بيشتر موارد خنده را تبديل به قهقهه می​کرد. يکی با گلشيفته​ی عزيزش قهر کرده و عکسش را يحتمل از اتاقش می​رفت که بکند. ديگری ناموس ملت را در خطر می ديد و یا شاید بر باد. ديگری اما مهربانانه توصيه می​کرد که ای دختر پاک مشرق زمين که ناموس ما هستي، خب يک لچک بر سر می کردی نازنين تا آبروويی که نمانده، بيش از اين نرود. آن يکی اما از مزايای چادر و روسری می​گفت و آن که ای عجب پس اين دختر اين همه عيب داشت و ما نديده بوديم؟ کجايی ای پوشاننده​ی معايب؟ ای لچک؟ ای روسری؟ ای چادر؟ حالا بماند که مدام از سر و ريخت و تن و بدن و لباس و آرايش سر و صورت يک نفر که می​خواسته خودش باشد، به غايت ايراد پشت ايراد بود که می آمد و نفست را می گرفت.

اما من دو سوال کوتاه دارم و می روم: يک:خانم​ها و آقايان غيور ناموس​پرست، وقتی فيلم آن ديگرهنرپیشه​ی بینوا و صحنه​ی م ع ا ش ق ه ا ش ( من ان فیلم را هرگز نخواستم که ببینم) را خودتان دست به دست دادید و دیدید و گاه کیف کردید و گاه فحش و ناسزا نثارش کردید و ... به سرتاپای زندگی یک دختر جوان، ناموستان بر باد نرفت؟ به خطر هم نیافتاد؟ حال که گلشیفته یا نیکی یا مهناز با سری برهنه و ظاهری که به مقدسات طبیعی​تر از ان ظاهرهای هچل هفتی​ست که گه گاه دوستی، فامیلی از عروسی خودش یا فامیلش از ایران می​فرستد، در مکانی عمومی ظاهر می شوند، فغان و دادتان به هوا می​رود و همه می شوید متخصص استتیک و زیبایی​شناسی. ماشاالله ما ایرانیان ختم روزگاریم و فقط و فقط ما می​فهمیم و بس...

سوال دوم: هیچ از خودمان پرسیدیم چرا تا این حد سر و دماغ و انگشتمان را در حریم خصوصی یکدیگر فرو می بریم؟ یک لحظه یا یک روز تعداد سوالاتی که راجع به حریم شخصی تان از طرف دوست، آشنا، همسایه، رهگذر و غریبه از شما پرسیده می​شود، یادداشت کنید و با دیدن تعدادش شاید کمی به فکر رویم. چه گذشته بر ما که کاری نداریم انجام دهیم جز پرداختن به خصوصی​ترین و شخصی​ترین امور دیگران؟...