Freitag, April 07, 2006

"ان بان" اضطراب آور قصه های صيد لاغر و روضه های کوسه سازندگی

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین شماره 244

گفت وگوى اختصاصى... درباره ... "ما صيد لاغريم":
گاه روبه روى آدم هاى بزرگ قرار گرفتن هراس انگيز است، دست ها عرق مى كند و صدا مى لرزد. اين بار روبه روى كسى قرار مى گيرم كه شناخته شده تر از آن است كه نيازى به معرفى داشته باشد. . . مسعود بهنود … با آنكه روبه روى او نبودم همچنان آن اضطراب را حس مى كردم و او ... پاسخ مى دهد:
كوچك بودم خيلى كوچك. مثل بيشتر آدم ها، شوق قصه را مادربزرگم در جانم ريخت كه موقع خواب برايم لالا نگفت بلكه از حكايت هاى واقعى و پشت پرده دربار قجر گفت...

شرق ا.ن لاین
۱۶ فروردين ۱۳۸۵- ۵ آوريل ۲۰۰۶
http://www.sharghnewspaper.com/850116/html/litera.htm#s390633
امروز ا.ن لاین تر از شرق ا.ن لاین
۱۷ فروردين ۱٣٨۵ - ۶ آوريل ۲۰۰۶
http://www.emrouz.info/archives/2006/04/00309_20.php


به دوران کودکی و جوانی ما کسی که عمامه ای به سر داشت و عبائی در بر، انبان قصه های مهربان و رفتار نازک و نرم بود. هر پنجشنبه می آمد و خانه را به روضه ای که می خواند رضوان می کرد. انگار خود سعدی بود... وقتی می رسيد ما جوان ها چنان مشتاق دو زانو می نشستيم. و من چند ده بار در خانه ماندم برای شنيدن آوای خوش روضه او. گاه می آمد و خانه کسی نبود. روضه خود را که تبرک خانه بود می خواند و استکان چای را که اجرت وی در پيش دستی اش جا داشت در پاکتی مودب، می نوشيد و می رفت. در اين زمان می ديد پسرکی موفرفری را که روی پله ها نشسته بود و به او گوش می داد

حاج آقا بهنود هراس انگيز دیگر
" . وز" ان لاین کوسه سازندگی
http://roozonline.com/panjereh/010236.shtml