Freitag, April 14, 2006

کاف سين نگو!

- دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین 258 -


شاعر متعهد کشورمان در شور پایداری ایرانیان در دستیابی کامل به چرخه سوخت هسته ای شریک شده
و شعری سروده است:

نور است در هر ذره ای، ما نور نور نور تو.... تو خضر راه عاشقان، ما موسی ای در طور تو

در طور نوری دیده ام، نور عبوری دیده ام... در ذره شوری دیده ام، این ذره و این شور تو

از خویش دورم این زمان، محو حضورم این زمان... لبریز نورم این زمان، پاینده بادا نور تو

بگشای راه بسته را، بنواز جان خسته را... بشکن دوباره هسته را، عشق است تا منظور تو

ما اهل صلحیم و صفا، ماییم از درد و دوا... خورشید می خواند نوا، با زخمه تنبور تو

می ریزد این بن بست ها، با فکر ها با دست ها... تلخند این بدمست ها، شیرین شده انگور تو

ای دشمن بنیان ما، ای رهزن ایمان ما... هر روز هر شب آتشی، سر می زند از گور تو

فردای نورانی نگر، دلهای قرآنی نگر... ایران ایمانی نگر، هورا دل مسرور تو

آب است و خاک است و هوا، نور است و عشق است و صفا... شور نطنز و اصفهان، در گوشه ماهور تو !


بازتاب
۲۲ فروردين ۱۳۸۵ -
http://www.baztab.com/news/37305.php



خدمت جناب آقای عليرضا قزوه بابت آن شعرشان

نور است در هر ذره ای..... آری ولي وابسته ای... گر خضر ره عشقت شده..... کوررنگي ات عارض شده
خضر از قضا از سبزی است..... آن کيک نور از زردی است ...آن سبزه از بالا بود..... اين زرده از صفرا بود
در طور نوری ديده ای؟..... شيهه نکش خواب ديده ای ...آن کس که بيند ذره ها..... خود را کند لال از قضا
از خود به دور افتاده ای..... نه نه ز پا افتاده ای... شعرت دليل دوری است..... بشکن قلم، مستوری است
لبريز نور گشتي تو ام؟..... الحق که بيماری ببم ...اين هم شبيه قبلي است..... محمود لابد مسری است
راه گشاده طالبي؟..... جانا نوارش طالبي؟ آن که گشاده طالب است..... لابد خودش اين کاره است
فرمان دهي هسته شکن؟..... دردت نياد ما را چه غم ...جای شکستن ده نشان..... آماده ايم لگد پران
لابد به فکر بعد از آن..... دادی دو خط نام و نشان؟ گر بشکني هم صالحم..... دردش کشم هم قانعم
خورشيد کجا خواند نوا؟..... کاف سين نگو جان رضا... آن که نوشتی تو نوا..... داد است بعد از هسته ها
آن چه بريزد بعد از آن..... موی سر و کول است بدان... بد مستي از تلخند نيست..... از حب آن انگور نيست
جامي زدی اندر خفا..... بيرون زدی زود از قضا... منظورت از دشمن که بود؟..... آن رهزن ايمان که بود؟

آن دشمن و رهزن کجاست؟..... اين بار هم روزنامه هاست؟

از من شنو جان برار..... کم گو بگير يک جا قرار... دشمن همان آتش بود..... آتش همان افيون بود
آتش زني افيون، بخار..... از آن بخار عقلت به کار... ليکن از آن عقل به کار..... چيزی تراود نا به کار
وعده دهي فردای نور..... شايد زدی چيزی به تور؟ ...چيزی که شعر آرد به تور..... حتمأ برد راهي به گور
ار بد کني، چاکر شوی..... لب تر کني هسته شوی... آن را نويسند بر درت..... آن جا نشد بر پدرت
حاشا که از تو بر پدر..... چيزی نباشد مفتخر... اين خاک و اين آب و هوا..... پيش از تو و نور و صدا
دست هزاران قلچماق..... بوده، هنوز يال و يراق... فکر وطن گر مي کنيم..... سجده به فردوسي کنيم

قزوه رود کيسه کند..... معنای خضر پيدا کند... شور و نطنز و اصفهان..... ماهور و حرف از لامکان
اندازه ی قزوه ني اند.....حاشا که نه تنباني اند... پس جای اين قزوه کجاست؟..... جايي ميان سبزه هاست
غلتي زند، بادی دهد..... هسته به آفتابي دهد... سبزی خورد، زردی زند..... يک در ميان عری زند
حالي کند هر روز و شام..... مشقي کند بهر طعام


با احترام: همايون

واقعأ از شعرای محترم عذر مي خوام که در کارشون دخالت کردم
وبلا گ آزادنويس
APRIL 13, 2006
http://freelanceronline.blogspot.com/2006/04/blog-post_13.html