Samstag, Juni 14, 2008

جمشید پیمان : چــاره ی کار چنین جانی نباشد جز قیام


جمشید پیمان



چــاره ی کار چنین جانی نباشد جز قیام




شـیـخـکِ حاکم کنـد بـر مـا سـتـم ها بی قـیـاس
بـا سـتـم گـویــا سـرشـتـه جـوهـر او از اســاس

بـخـتِ بد را بـیـن که برما گشتـه حـاکـم در جهان
قـاریِ اهــل قـبـور و روضــه خــوانِ آس و پــاس

خــانـه یِ آبـادِ مـا را سـر بـه سـر ویـــرانــه کـرد
شیـخـکِ کـج فـکـر و نا ساز و بـدانـدام و قـنـاس

در زیــانِ خـلـق و سـودِ خـود کنـد بــازیـچـه دیـن
گفته درحقش چه خوش فردوسی گوهرشناس *

گـشتـه پـنـهـان روز و شـب در پـشتِ نام انـبـیــا
گـرچـه اهـریـمـن بــود از کـرده اش انـدر هـراس

گرچه غـارت کرده زین مردم ، همه مـال و مـنـال
از ریـا و زرق می پـوشد بـه تـن پشـمـیـن پـلاس

خــوردنِ مـال یـتـیـمـان و صـغـیـران ، صـنـعـتـش
نیست شغـلش انـدریـن عـالـم بـغـیـر از اختلاس

کــرده دسـتــاویــز قــرآن ، تــا فـریــبــد مــلـتــی
در رذالـت بـی شـبـیـه است ایـن پـلـیدِ ناسپاس

در حـقـیـقـت خـصـم دیــریـن پــیــمـبـر بــاشـد او
غـصـب کـرده از پـیـمـبـر کفش ودسـتـار و لـباس

هیچ خـائـن در خـیـانـت نـیـست بـا او هـم ردیـف
هیچ جـانی در جـنایـت نیست چون او در جنـاس

گــر بـــود روح خـــدا ، مـن شــاکـیــم نــزدِ خـــدا
ایـن که شـیـطـان در عـمـل ازوی نـمایــد اقتباس

ضـربه ها خـورده زخـلق و می نماید هـای و هـو
دست و پائی می زند چـون مور افتاده به طاس

چــاره ی کـار چـنـیـن جـانی نـبـاشد جـز قــیــام
کــی فــرو ریــزد بـســاطِ ظـلـم او بـا الــتــمـاس


* فردوسی درباره اینان گفته است؛
زیان کسان از پی سود خویش
بـجـویـند و دیـن اندر آرنـد پیش