Mittwoch, Dezember 17, 2008

وقتی اسمال آقا یه مشت حرفای سردر گم کننده زکی لاریستی نو و متضاد و ستون پنجمی علا میزنه، به غلت های املاعی دلنشین توجه نکنید

شاهین دلنشین


معمای آقا... اسماعیل
نو... ‌علا


(به غلت های املاعی توجه نکنید)

همانطور که آقای نوری‌علا تازه‌گی‌ها «معمای رضا پهلوی» را با خانندگانشان مطرح کردند، و اصل موضوع این نوشته هم به این معما برمی‌گرده، به نظر میاد کسانی هم باید معمای ایشان را مطرح کنند. ایشان یک روز میایند و آن چنان به مساعل عملی و مشکل‌گشا میپردازند (تأملی بر مقوله‌ی "آلترناتیوسازی") که آدم بخودش میگه جان!

اسماعیل نوری‌علا: «در هفته های اخير بيشتر نوشته های من به مفهوم «دولت سايه» اختصاص داشته است ...
حرف تازه ای نخواهد بود اگر بگويم که حکومت «نابهنگام» و «قرون وسطائی» اسلامی در ايران را فقدان «آلترناتيو» سر پا نگاه داشته است...
باری، می خواهم بگويم که انديشيدن به نهادی که قاطعاً و واقعاً چگونگی حال و آيندهء ما را تعيين می کند شايد مهمترين کاری باشد که هر شهروند جامعه ای امروزی بايد به آن مشغول باشد و آنقدر صبر نکند تا کار مشقتی که از عملکرد دولتش می برد چنان بالا بگيرد که او ناچار، برای خلاصی مخاطره آميز خويش، دست به شورش و انقلابی بزند که اغلب با خودکشی دسته جمعی هيچ فرقی ندارد...
گيرم دری به تخته خورد واين رژيم در آستانهء انحلال قرار گرفت؛ آنوقت چه می شود؟ چه کس و کسانی آماده اند تا دولت جديد را تشکيل دهند؟ برنامه هاشان چيست؟ ...
نسل کنونی جوان ايران از نسلی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشت اگر عاقل تر نباشد بسيار با تجربه تر و کار آزموده تر است و بيهوده دچار هيجان های بی در و پيکر و «فراخوان» های از کنار گود نمی شود و از خود و از ما می پرسد: «گيرم که شرايطی فراهم شد و توانستيم به خيابان بيائيم و صدا بلند کنيم و غيره؛ اما در آن لحظه شعار ما چه خواهد بود؟ چه ها بايد بعنوان خواست های برتر ما مطرح شوند؟ و چه کس و کسانی ما را رهبری خواهند کرد؟ و خودشان تا چه حد برای اين رهبری آماده هستند؟ برنامه هاشان را کجا مطرح کرده اند و نفراتشان کيستند؟ ...
اين وضعيت، اگر به درستی از جانب سياستورزان ارزيابی نشده و در مورد آن اقدام لازم صورت نگيرد، چه بخواهيم و چه نه، نمی تواند به شورش کور و ويران کنندهء ديگری پايان نيابد.
در پی اين نکات، اجازه دهيد بگويم که چنين بحثی لاجرم ما را به درک ضرورت وجود «الترناتيو» ی سنجيده و آزمايش شده برای سامان دادن به مبارزه با دولت و حکومتی که از عملکردش راضی نيستيم می رساند...»


و با گفتن این حرفا، دیگران رو مجبور میکنند فرصتِ استفاده از فرصت طلبی‌اشان را از دست نداده و ستاد رهبری انقلاب را به صورت تحریک‌آمیزی خالی‌بندی کنند تا دیگران پُربندی بکنند و پیشنهاد عناصر نامطلوب و مطلوب هم بدهند و یه روز دیگه میایند در «مانیفست درماندگی؟» ضمن زیرپاگزاشتن گفته‌های بالا، با آقای گنجی برخورد بسیار بدی میکنند که چرا ایشان حرفای تحریک‌کننده‌ای به این شکل گفته‌اند: «آن چيزی که الان هست٬ صرفاً ادعا است ـ ادعای اين که اپوزيسيون وجود دارد. ولی واقعيت مطلب اين است که اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود اصلاً وجود خارجی ندارد»

نوری‌علا: «داشتن توقع از اينکه اپوزيسيون جمهوری اسلامی بايد جنبشی واحد، تک ساختی، و فرا گير باشد که متشکل شده، آرمانی معين را دنبال کرده و برنامه ای خاص را در نظر داشته باشد و همگان، در راستای تخقق آن برنامه ها، از جان و مال خود مايه بگذارند، تلويزيون ملی بوجود آورند، و... تنها می تواند به يخزدگی در تصويری معوج از دی و بهمن ۱۳۵۷ تعبير شود.»

به طور ضمنی بگم اگه منظور آقای گنجی «همه با هم» بوده و فرقی بین اپوزیسیون دمکرات و دیکتاتور قائل نبوده، خوب باید یه مقدار خجالت فکری بکشن. اما چرا نباید از اپوزیسیون دمکرات توقع داشت که برنامه و اصول و آرمان حقوق بشر و دمکراسی را دنبال نکرده و در نظر نداشته و حول آن متشکل نشود؟ و تازه مگه تا حالا خیلی‌ها از جان و مالشان مایه نگذاشته‌اند و نخاهند گذاشت؟

نوری‌علا: «آخر در کجا نوشته اند که ناراضيان و مخالفان از يک هيئت حاکمه (پوزيسيون) فقط وقتی تبديل به اپوزيسيون می شوند که يکپارچه و متحد در زير يک پرچم «همه با هم» جمع شوند و فرياد «ما همه سرباز توايم» را در برابر «رهبر» سر دهند؟ چرا نبايد بالقوگی های موجود در جمع مخالفان و ناراضيان را به حساب کار نگذاشت و در پی اين بر نيامد که چرا آنها اختلاف ها را کنار نگذاشته و تحت يک رهبری واحد جمع نمی شوند تا آقای اکبر گنجی بتواند بگويد که «اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود وجود خارجی پيدا کرده است»؟ ...[آقای نوری‌علا از یک طرف میگویند چرا نباید ناراضیان و مخالفان بتوانند (همه با هم؟) جمع شوند و یک رهبری واحد درست کنند و از طرف دیگر با گفتن «ما همه سرباز توایم» ، ارگان یا ستاد یا شورای رهبری‌ی هنوز ساخته نشده را به «رهبر» تنزل داده و به مسخره می‌گیرند] ما بنياد کارمان را بر مبارزه ای فرهنگی با حکومت اسلامی نهاده ايم...
و همواره نيز ـ بيشترين مان ـ گفته ايم که تحول ايران در درون کشور شکل می گيرد و
کار ما ـ اپوزيسيون رنگارنگ جمهوری اسلامی ـ فقط مدد رسانی و انعکاس آنچه هائی است که در ايران می گذرد.
و اکنون چراست که، بدون آنکه توضيحی داده شود، وظايفی جعلی بر گردهء اپوزيسيون خارج کشور گذاشته می شود تا، بر بنياد آن، ناتوانی و عجز اين اپوزيسيون به ثبوت رسد؟ براستی معنای «اپوزيسيونی که منتهی به عمل شود» چيست و، در اين عبارت تلخ، واژهء «عمل» چه معنا دارد؟ مگر قرار بوده است که اپوزيسيون خارج کشور، در خارج از کشور، دست به قيام و انقلاب بزند؟ مگر قرار بوده که ما در اينجا دولت موقت تشکيل دهيم؟
مگر بايد همگی مثل مجاهدين خلق عمليات فروغ جاويدان بر پا کنيم و به خاک کشور لشگر بکشيم؟ اگر اين توقعات را از اپوزيسيون خارج کشور داشته باشيم و اگر منظورمان از «عمل» همينگونه چيزها باشد، بايد خيلی ساده باشيم... [نه عزیز، مگه خریم که بخاهیم عملیات فروق جاویدان راه بندازیم؟ و این چه ربطی داره به نیاز به دولت در تبعید یا سایه یا ستاد یا جمع رهبری؟]
هزاران انسان عاشق وطن در خارج از کشور به پيکرهء اپوزيسيونی فرهنگی شکل می بخشند که چرخ سيستم گستردهء آموزش و پرورش اسلامی را پنجر کرده»


اما وقتی اسماعیل در عرض مدت بسیار کوتاهی از «ضرورت آلترناتیوسازی» به «مگر قرار بوده آلترناتیو بسازیم» برسه و در همین هین هم باز حرفای متضاد بزنه، خوب از ایشان تنها انتظاری که میشه داشت اینه که بعد از یک عقب‌نشینی موقت و آن هم شاید فقط بخاطر گوشمالی آقای گنجی، دوباره به این فکر بیفتند که ستاد یا ارگان رهبری راه بیاندازند و در «معمای رضا پهلوی» بگویند:

«وظيفۀ داريم که اگر ذره ای به آيندۀ وطن خود علاقه مندم، بجای بی اعتنائی عملی به سخنان ايشان[آقای رضا پهلوی]، به آنها گوش فرا داريم، چند و چون آنها را بسنجيم، از آنها انتقاد کنيم و نظرات متقابل خود را در برابر ديد همگان در ميان نهيم، تا شايد چاله چوله ها پر شود، اپوزيسيون جمهوری اسلامی بتواند، در زير سقف توافقاتی حداقلی و مشروط، تا انحلال حکومت اسلامی و برگزاری رفراندوم، گرد هم آيد و «تشکيلات رهبری» را به همت آقای رضا پهلوی ايجاد کرده و از «سرمایۀ سياسی» ـ يا بزعم من، ملی ـ ايشان استفاده کند.»

من که بارها به شک نیافتاده‌ام و شایدم افتاده‌ام که ایشان سلطنت‌طلب هستند یا نیستند و مراتب شک زیرزیرکی یا روزیرکی در وجودم زبانه زده و حتا به فکر ستون پنجم هم افتاده‌ام و به این خاطر صلاح دیدم که ایشان را جمهوری‌خاه بخاهم یا بدانم و صحت این تفکر را از ایشان بپرسم تا ایشان هم مرا از بی‌توجهی‌ درآورده و بگویند که همیشه جمهوری‌خاه بوده‌اند، ضمن ابراز مراتب جالبی‌یه تازگی‌یه پی‌برده‌گی‌ام‌ به جمهوری‌خاهی ایشان و خوشحالی از آن، باید نشان دهم که لاس زدن با آقای رضا پهلوی، یعنی پس زدن خاکستر بنای سوخته‌‌ی نظام پادشاهی‌ای که در دمکراتیک‌ترین حالتش، مشروطه شد، و جنبش دمکراسی‌خاهی و جمهوری‌خاهی در ایران، آن‌چنان در هم تنیده‌اند که به‌ هیچ‌ وجه جداشدنی نیستند وگرنه، با ارجاعی که خود آقای نوری علا داده اند، دمکرات!هایی نظیر آقای داریوش همایون فرموده‌اند:

« پادشاهی بخش کوچکی از پروژه کشورگیر مشروطه خواهی است... يک تفاوت ما با سلطنت طلبان نيز در همين است. ما بالا ترين جا را به پادشاه يا شکل حکومت نمی دهيم، چنانکه خود شاهزاده نيز امروز تاکيد کردند»

آقای داریوش همایون برای اینکه مشروطیت را یه جوری به خورد مردم بدهند، همانجور که دیده میشود، خود را دیگر سلطنت‌طلب نخانده و به جای آن، پادشاهی‌طلب میخانند و ضمن ترتیب بساط خنده، آنقدر لطف دارند که بالاترین جای حکومتی را به شاهنشاه آریامهر آینده! ندهند. و ما باید حتمن خیلی پیش «شاهزاده» شرمنده و ممنون و میمون باشیم که ایشون هم تعکید دارند که بالاترین مقام را به خود اختصاص ندهند. بیخود نیست که دمکراسی‌خاهان که بنا دارند قدرت‌ و مقام موروثی را برداشته و انتخاب مقامات و قدرت‌های مهم را بصورت دوره‌ای، حق مردم بدانند، جمهوری‌خاه هستند. 30 سال از سرنگونی‌ی پادشاهی که طبق قانون مشروطه بزرگ‌ارتشداران بود، طبق قانون مشروطه شورای نگهبانی به نام مجلس سنا داشت که نیمی از انها را خود منصوب میکرد (و چه جای تعجب که به واسطه‌ی مقام و پول عده‌ای از "انتخابی‌"ها هم در واقع گوش به فرمان او بودند)، طبق قانون مشروطه میتوانست هر موقع که بخاهد هر دو مجلس را با هم یا بی هم منحل نماید و اصلن از سکوی همان قانون اساسی مشروطه میتوانست به جایگاه دیکتاتوری درست و حسابی عروج نماید، همانطور که هم خود و هم پدرش چنین کردند، آری، 30 سال بعد از این، هنوز عده‌ای مشروطه‌طلب، با ظاهری دمکرات و به رهبری آقای رضا پهلوی، به دنبال کسب جا و مقام و قدرت موروثی هستند و به اتحاد دمکراسی‌خاهان واقعی ضربه میزنند و آقای نوری‌علا ترجیح میدهند که خود و دیگران را دچار خیالات خوش کنند و منکر این شوند که آقای رضا پهلوی قدرت‌پادشاهی‌طلبند. مگه میشه یکی به قدرت موروثی‌ی یه مقدار پایین تر از بالاترین! راضی باشه و در عین حال، قدرت طلب هم باشه؟ عجب معمائیست.

نوری‌علا: «براستی آيا، در کل جريانات اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور، کدام «چهره» يا «شخصيت» را می شناسيد که بتواند بهتر و بيشتر از آقای رضا پهلوی معرف آرزوهای ملت ستمديده و بلاکشيدۀ ايران باشد، همواره از دموکراسی، حقوق بشر، سکولاريسم، بی اهميت بودن نوع حکومت، سخن گفته باشد»

آقای نوری‌علا انگار که در رویا فرو رفته‌ و فراموشی گرفته و شروع به درست کردن موجودی خیالی نموده‌اند. درست است که آقای رضا پهلوی بارها از ایرانی دمکراتیک، مردم‌سالار و آزاد حرف یا دم زده‌اند ولی کیست که نداند که دیکتاتورها اگر به رَعی مردم احتیاج داشته باشند، نمیگویند «من دیکتاتورم! به من رَعی بدهید». و برای اینکه فراموشی‌ای یا شکی در همیشه "دمکرات" بودن «شاهزاده» وجود نداشته باشه، بد نیست به کتاب «نسیم دگرگونی»‌ی ایشان که بعد از دو دهه و چندی از سرنگونی پادشاهی نوشته شده سری بزنیم:

رضا پهلوی: «نهاد پادشاهی، در طول بیست و پنج قرن تاریخ مدون ایران، یکی از ارکان اصلی کشورمان بوده است... من امروز، نقش بالقوه‌ی پادشاهی را در قالبی کاملا متفاوت با آنچه در گذشته‌ی کشورمان وجود داشته است، می‌بینم.
در طول هزاره‌ها، پادشاهی... موجب ثبات امپراتوری ایران و به کرات حافظ تمامیت ارضی میهنمان بوده است. اما پادشاهی در قرن بیست و یکم، باید در اساس با نمونه‌هایی که در گذشته وجود داشته است، متفاوت باشد و استمرار ان تنها در قالب حکومتی مشروطه و در چهارچوب جامعه ای براستی مردم سالار میسر است. به سخن دیگر، پادشاه، مظهر و سمبل یک ملت می شود و در واقع، هیچ مسئولیتی در هیچ شکل و صورتی، در امور دولتی نخواهد داشت. در نظام مشروطه، ریاست دولت، آشکارا بر دوش نخست‌وزیر است....
بعوان وارث تاج و تخت ایران، من مرتبا در باره‌ی اندیشه‌هایم در مورد نقش پادشاهی در ایران مدرن فردا و سازگاری آن با دموکراسی، مورد پرسش قرار می‌گیرم...
در نظام پادشاهی مشروطه، ریاست دولت، آشکارا بر دوش نخست وزیر منتخب است و نه پادشاه. نخستین تصور نادرست از جانب اکثر طرفداران جمهوری در ایران، این فرضیه آن‌ست که پادشاه هم سلطنت می‌کند و هم حکومت...
بهترین نحوی که یک پادشاه می‌تواند به کشور خویش خدمت کند، حفاظت و پاسداری و تضمین حاکمیت قانون‌ست... پادشاه، چه مرد باشد و چه زن،...باید از روند و اداره‌ی روزمره‌ی حکومت،... پرهیز کند و جدا بماند...
من شخصا برای ایران، نظام پادشاهی مشروطه را برتر از جمهوری می‌یابم. اگر غیر از این بود، بیش از دو دهه‌ی پیش، وظایف وارث و تخت ایران را بر دوش نمی‌گرفتم....
در ایران، نهاد پادشاهی، در واقع عنصری کلیدی و حیاتی برای حفظ اتحاد و یکپارچگی ملی بوده است... امروز، در شایستگی نهاد پادشاهی برای ایران، همان اهمیت و همان ارزش تاریخی مطرح است – اهمیت و ارزشی که حتی از دوران پیش از انقلاب هم احتمالا فراتر رفته است...
اگر هم‌میهنانم مرا بعنوان یک پادشاه مامور خدمت به وطنم بکنند، تا آخرین لحظه‌ی زندگی، مطابق با وظایفم در حفاظت از حقوق مردم، و مطابق با قانون اساسی اینده‌ی کشور در پیشگیری از هر نوع تبعیض، مدافع آن مبانی و اصول یادشده، خواهم بود» فصل ششم

«
سخنی با ملایان حاکم: در این مقطع از زمان، من با صراحت از ملایان حاکم دعوت می‌کنم که بگذارند یک همه‌پرسی ملی آینده‌ی کشور را معین کند... ملایان حاکم، بیش از هر کس دیگر باید نگران سلامت و امنیت خود در برابر انتقام توده‌های خشمگین باشند... من نمی‌توانم به پیش‌گویی وقایعی که در یک نظام جمهوری جدید رخ خواهد داد. ولی اگر من در آینده در موضع رهبری باشم و تا جائی که در چهارچوب قانونی و توانائی ویژۀ یک پادشاه مشروطه وجود دارد، حاظرم پناه ملایان در برابر یک موج احتمالی «عدالت انقلابی» از سوی شهروندان انتقام‌جو باشم... ملایان حاکم به احتمال زیاد درک می‌کنند که ... فقط نظام پادشاهی به دلایل تاریخی، از مشروعیت و قدرت اخلاقی ویژه‌ای برای دعوت به آرامش و آشتی گروه‌های سیاسی رقیب برخوردار است...» فصل هشتم

جالبه، فکر می‌کنید «پادشاهی که حافظ و پاسدار و متضمن حاکمیت قانون‌ و عنصر کلیدی و حیاتی برای حفظ اتحاد و یکپارچگی ملی و موظف به حفاظت از حقوق مردم و پیشگیرنده‌ی هر نوع تبعیض» است، سوپرمن است یا نباید فرمانده‌ی نیروهای انتظامی باشه؟ احتمالن ایشان باید نقش قاضی را هم بعهه بگیرند تا عناصری را که قانون و حاکمیت آن‌ را زیر پا گذاشته‌اند، محکوم کرده و به مجازات برسانند. به هر حال، آقای پهلوی از راه تظاهر و تقلب، به دنبال قدرت و توانایی‌ی قانونی و ارثی و ویژه‌‌ی پادشاه مشروطه هستند و خودشان هم خوب میدانند که چنین خاسته‌هایی با اصول دمکراسی جور درنمی‌آید.

نوری‌علا: «بنظر من [آقای رضا پهلوی] بصورتی واقع گرايانه، برای خود در عالم سياست ايران نقشی مفيد و سازنده و در ياد ماندنی جستجو کرده و آن را در اين فرمول پياده کرده است که می تواند «نخ گردن بند» ی به نام تشکيلات رهبری اپوزيسيونی باشد که با همۀ رنگارنگی، بصورتی آشکار، بر چند نکتۀ اساسی توافق دارند:
۱. دوران حکومت اسلامی به سر آمده است و مردم به تنگ آمده از دست آن خواستار تغييرند
۲. آنچه بن بست فعلی را بوجود آورده فقدان «تشکيلات رهبری[سکولار]» است که در آن همۀ گروه ها شرکت داشته باشند
۳. ايشان حاضرند که به دو صورت در راستای ايجاد تشکيلات مزبور عمل کنند: يکی کمک به تسريع در تشکيل اين مرکزيت، و ديگری قرار دادن «سرمایۀ سياسی» خود در اختيار اين مرکزيت.
و، بنظر من، آنچه که آقای رضا پهلوی در سخنان خود از آن بعنوان «سرمایۀ سياسی» ياد کرده نکته ای کليدی و اساسی است که ايشان متواضعانه از آن با کلماتی همچون «يک چهره ای که معرف اين جريان باشد» و «شخصيتی که اسمش چنين ظرفيتی را داشته باشد» ياد کرده اند.»


به نظر من بهتره نه دچار توهم شد و نه دیگران را متوهم کرد و یک بار برای همیشه از شعار «همه با هم» دست برداشت. اگر به آن سه نکته‌ی اساسی‌ای که آقای نوری‌علا ردیف کرده‌اند دقت کنیم، می‌بینیم که ایشان از اتحاد اپوزیسیون رنگارنگی حرف میزنند که تنها وجوه مشترکشان سکولاریسم و سرنگونی‌ی حکومت اسلامی است. اما مگر ما دیکتاتورهای سکولار کم دیده‌ایم؟ آیا شعار آقای نوری‌علا عین شعار «همه با هم» نیست؟ اما جنبش دمکراتیک ایرانیان را تنها افراد دمکراسی‌خاه میتوانند رهبری کنند که به معنی‌ای دیگر، در تشکیلات یا ستاد رهبری جنبش دمکراسی‌خاهی مردم ایران، جایی برای مشروطه‌طلبان نمی‌تواند وجود داشته باشد. آنها میتوانند تبلیغات خودشان را بکنند و از مردم بخاهند که در رفراندوم آینده، از حق انتخاب خود استفاده کرده و بجای رَعی دادن به حکومت اسلامی یا جمهوری دمکراتیک، به سلطنت یا پادشاهی یا شهریاری مشروطه رَعی دهند تا شاهزاده‌ی ما به مقام «رضاشاه دوم» یا «شهریار وطن‌خاه» دست یافته و مطابق وظایفشان حافظ حقوق مردم و جلوگیرنده‌ی هر نوع تبعیض و پاسدار قانون اساسی گردند.
جنبش دمکراسی‌خاهی‌ی ایرانیان با جنبش جمهوری‌خاهی گره‌ای ناگشودنی خورده است و هر گونه تلاش برای وارد کردن اپوزیسیون مشروطه‌خاه به این این جنبش با شکست روبرو بوده و خاهد بود.

نوری علا: «آقای رضا پهلوی، در لباس وارث تاج و تخت پدران خود، هرگز نمی تواند «نخ گردن بند» تشکيلات رهبری اپوزيسيون باشد...
چرا که در چنين صورتی «اثبات حقانيت خود» برای رهبری به «اثبات حقانيت پدران خود» در ظهورشان بعنوان رهبران ملت تبديل می شود و اين امر خود توجيه و دفاع از اقدامات ضد قانون اساسی مشروطۀ پدر و پدر بزرگ شان را ضروری می سازد»


آقای نوری‌علا در این‌جا انچنان از اقدامات ضد قانون اساسی مشروطه حرف میزنند که انگار غیر دمکراتیک بودن قانون اساسی مشروطه را اصلن قبول ندارند. اقای رضا پهلوی اگر از تاج و تخت هم صرفه‌نظر کنند، از افکار سلطنت‌شهریاری‌پادشاهی‌‌مشروطه‌طلبی‌ای که شرحشان رفت دست‌بردار نیستند و دمکراسی‌خاهان پرورش‌دهنده مار در آستین نیستند. جای تعجب نیست که شاهزاده حتا تا کنون حاظر نشده‌اند که صریحن بگویند که پادشاهی مورد نظرشان فقط تشریفاتی‌ست. دمکراسی‌خاهان ایران با عده‌ای متقلب روبرو هستند که از هر امکانی برای پیشبرد مشروطه‌خاهی‌یشان نهایت استفاده را می‌برند و حال بیایند و از آن‌ها نخ گردن‌بند هم درست کنند؟!

نوری‌علا: «شايد اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می افتاد، خود آقای رضا پهلوی براحتی و صراحت می گفت که «آقايان و خانم ها! پروندۀ پادشاهی در ايران بسته شده و من هم نمی خواهم وقتم را تلف آن کنم که اين نوع حکومت را » به ايران برگردانم». اما چنين نشد و نام «شهريار ايران» بر ايشان ماند.»

و شاید اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می‌افتاد، آقای نوری علا دیگر اصلن مشروطه‌طلبان را به آن‌جایش هم حساب نمی‌کرد، که برای کنگره شان پیام بفرستد.
و شاید اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می‌افتاد، آقای نوری‌علا صریحن به آقای شاهزاده میگفت که برای کسب آبرو، خوشحالی‌ی 20 درصدی رسیدن به پادشاهی‌اش را فدای خوشحالی 80 درصدی‌اش از برقراری جمهوری دمکراتیک کند و جمهوری‌خاه شود اگه واقعن به فکر دمکراسی برای ایران است.
و شاید اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می‌افتاد، الان خود آقای نوری‌علا شده بود رهبر جمهوری‌خاهان‌دمکرات‌ و کللی هم پیام داده بود و فراخان هم همچنین.


نوری‌علا: «بنظر من، ... آقای رضا پهلوی، از لحاظ وظيفۀ تاريخی و اجتماعی خاصی که بر عهده خود گذاشته، خود را بيشتر نوعی «گشايشگر» می بيند که می تواند (همچون محمد ظاهر شاه افغانستان) راه را برای تبديل محترمانهء حکومت اسلامی به يک جمهوری واقعی و دموکراتيک هموار سازد و خود با احترام تمام چنان کنار برود که در خاطرۀ مردم ايران چهره ای استوره ای و فراموش نشدنی پيدا کند و بگذارد ديگرانی که شايسته اند کشور را بگردانند.
ايشان مدت هاست که ديگر اشاره ای به مسئلۀ سلطنت نمی کند و ... بيشتر دوست دارد دربارۀ امکانات پيدا شدن يک «رهبری دسته جمعی و متمرکز» برای اپوزيسيون سخن بگويد که در تشکيل آن خود نقش هماهنگ کننده ای بی طرف و آمادۀ پذيرش رأی نهائی مردم را داشته باشد.


و به این خاطر که تفاوت شاهزاده با سلطنت‌طلبان اینست که نظام شهریاری‌ای که ایشان تبلیغات‌چی‌ی آن هستند، بالاترین جا و مقام و قدرت را به پادشاه نمی‌دهد، پس چه بهتر که کاری کنیم که ایشان چون در دل همه هم جا دارند و بسیار صادق و فداکار هم هستند، رهبر شوند و قول بدهند که قدرت‌طلبی را کنار گذاشته و تبلیغات‌چی‌ی مشروطه‌خاهی نباشند و از آن‌ها دوری کند و از جمله خودش! تا بعد از به‌دست گرفتن حکومت، لطف نموده و «زمام کشور را به دست مردمانی شايستۀ رهبری بدهد»!

و اینک معمای آقای نوری‌علا را مطرح نموده و از شما انتظار کمک در حل آن دارم:
آیا آقای اسماعیل نوری‌علا، ستون پنجم مشروطه‌طلبان است و میخاهد جنبش «همه با هم» راه بی‌اندازد؟ آیا او ستون پنجم جمهوری‌دمکراتیک‌خاهان است و میخاهد آقای رضا پهلوی را جمهوری‌خاه کند از طریق هندوانه و یا کشیدن خط و نشون و یا هردوشون و یا القای واقعیت‌بینی و شعور سیاسی‌فداکارانه؟

آیا او از عبارت ستون پنجم متنفر بوده و در این صورت از چه ستونی متنفر نیست؟ آیا او را میتوان ستون کرد؟

جواب بدید!