دکتر میم فه ی فرارو
http://www.fararu.com/vdcjhoev.uqemmzsffu.html
امروز صبح مقداری مطالعه کردم. کتاب جالبی بود درباره کانت. کانت واقعا آدم بزرگی بوده است؛ حتی شاید بزرگتر از محمدعلی ابطحی خودمان! ابطحی اصرار دارد که من رئیس جمهور بشوم اما به نظر نمی آید کانت چنین نظری داشته باشد...
دبیرکل مشارکت تماس گرفت و پای تلفن گفت که تصمیم گرفتهاند من را نامزد کنند... یک مقداری در باب لزوم کاندیداتوری من حرف زد و دیدم انگار بد نمیگوید. ساعت حدود ده و نیم بود که قانع شدم باید رئیس جمهور بشوم.... از هیچ چیز نمیترسم و حاضرم ده بار دیگر هم بزنم زیر گریه و بگویم "استادهام چو شمع مترسان ز آتشم" ... مادر بچهها قندآب آورد و آرامم کرد...
آقای عطریانفر و رفقایش از کارگزاران... تا رسیدند ماشین حساب درآوردند و شروع کردند به حساب و کتاب. در مجموع به این نتیجه رسیدند که با نه میلیارد و چهارصد میلیون تومان سر و ته تبلیغات انتخاباتی هم میآید. بعد پولهایشان را گذاشتند روی هم و دیدند از این مقدار بیشتر هم هست. آنوقت پیشنهاد دادند که رئیس جمهور شوم و دوازده تا وزارت را هم میخواستند... گیر کرده بودم و نمی دانستم چهکار کنم ....
آقای کروبی برادر عزیز من ... تا از در خانه به اتاق من رسید، هشت نفر را کتک زده بود. خوشبختانه هنوز اینقدر احترام من را دارد که دست رویم بلند نکند، هر چند من بنا به عادتم اگر از کسی سیلی بخورم آنطرف صورتم را هم میبرم جلو که یکی دیگر بزند. حالا این سیلی از طرف موتلفه باشد یا شورای نگهبان یا انصار حزب الله یا آبادگران یا اعتماد ملی فرقی نمیکند. ما اهل گفتگوی تمدنهاییم! ...
کروبی ... خواب دیده بود که من کاندیدا شدهام و کارمان به دور دوم کشیده و ایشان سر صبح شمارش آرا خوابش برده و من شدهام رئیس جمهور. خیالش را راحت کردم که اینطور نیست. خیلی خوشحال شد و محکم در آغوشم کشید. این شیخ ما همهی کارهایش کروبیانه است. آنچنان فشاری داد من را که داشت دنده هایم فرو میرفت...
محمدعلی ابطحی آمد. مثل همیشه یادش رفت در بزند ... چند تا اس ام اس بی مزه خواند و قاه قاه زد زیر خنده. بعد... شروع کرد به مشت و مال دادنم... خواست برای شکستن قولنج روی کمرم بنشیند که قسمش دادم کوتاه بیاید و کمی باقلوای یزدی بردارد بخورد. طرفهای ظهر بود که ابطحی رفت. ناهار میهمان من بود و با اینکه به منزل گفته بودم به اندازه 6 میهمان غذا بیشتر بپزند به خودم چیزی نرسید. خدا را شکر که بعد از ناهار، ابطحی خوابش می گیرد؛ والا معلوم نبود تا کی می خواهد هی دامن لبادهی من را بکشد و بگوید "آقای خاتمی، جون مو کاندید رو...»
و
تلفن زنگ خورد. یکی از گروههای دانشجویی بود که تهدید میکرد اگر نامزد رئیس جمهوری شوم من را خواهند دزدید. خواستم بگویم من از این تهدیدها نمیترسم که دیدم دروغگو دشمن خداست! گوشی را گذاشتم و به طور جدی تصمیم گرفتم عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشم. گفتم عطا ، یاد عطا مهاجرانی افتادم. گویا الان انگلیس است. وزیر ارشاد خوبی بود. کاش بود و من را از این مهلکه نجات می داد. من وزیر ارشاد بودم و رئیس جمهور شدم، او هم وزیر ارشاد بود و میتوانست رئیس جمهور بشود. کاش به همان جمیله خانم قناعت میکرد؛ حیف!
×××
در حالیکه تصمیم گرفته بودم رئیس جمهور بشوم رفتم آبی به دست و صورتم زدم و در حالیکه مصمم شدهبودم از کار سیاسی خودم را بازنشسته کنم از دستشویی آمدم بیرون ... گفتم: زنده باد مخالف من!
...............
متن کامل:
http://www.fararu.com/vdcjhoev.uqemmzsffu.html
http://www.fararu.com/vdcjhoev.uqemmzsffu.html
ما اهل گفتگوی تمدنهاییم!
(از دفترچه خاطرات آسید حاجی م...ا...تمی )
(از دفترچه خاطرات آسید حاجی م...ا...تمی )
امروز صبح مقداری مطالعه کردم. کتاب جالبی بود درباره کانت. کانت واقعا آدم بزرگی بوده است؛ حتی شاید بزرگتر از محمدعلی ابطحی خودمان! ابطحی اصرار دارد که من رئیس جمهور بشوم اما به نظر نمی آید کانت چنین نظری داشته باشد...
دبیرکل مشارکت تماس گرفت و پای تلفن گفت که تصمیم گرفتهاند من را نامزد کنند... یک مقداری در باب لزوم کاندیداتوری من حرف زد و دیدم انگار بد نمیگوید. ساعت حدود ده و نیم بود که قانع شدم باید رئیس جمهور بشوم.... از هیچ چیز نمیترسم و حاضرم ده بار دیگر هم بزنم زیر گریه و بگویم "استادهام چو شمع مترسان ز آتشم" ... مادر بچهها قندآب آورد و آرامم کرد...
آقای عطریانفر و رفقایش از کارگزاران... تا رسیدند ماشین حساب درآوردند و شروع کردند به حساب و کتاب. در مجموع به این نتیجه رسیدند که با نه میلیارد و چهارصد میلیون تومان سر و ته تبلیغات انتخاباتی هم میآید. بعد پولهایشان را گذاشتند روی هم و دیدند از این مقدار بیشتر هم هست. آنوقت پیشنهاد دادند که رئیس جمهور شوم و دوازده تا وزارت را هم میخواستند... گیر کرده بودم و نمی دانستم چهکار کنم ....
آقای کروبی برادر عزیز من ... تا از در خانه به اتاق من رسید، هشت نفر را کتک زده بود. خوشبختانه هنوز اینقدر احترام من را دارد که دست رویم بلند نکند، هر چند من بنا به عادتم اگر از کسی سیلی بخورم آنطرف صورتم را هم میبرم جلو که یکی دیگر بزند. حالا این سیلی از طرف موتلفه باشد یا شورای نگهبان یا انصار حزب الله یا آبادگران یا اعتماد ملی فرقی نمیکند. ما اهل گفتگوی تمدنهاییم! ...
کروبی ... خواب دیده بود که من کاندیدا شدهام و کارمان به دور دوم کشیده و ایشان سر صبح شمارش آرا خوابش برده و من شدهام رئیس جمهور. خیالش را راحت کردم که اینطور نیست. خیلی خوشحال شد و محکم در آغوشم کشید. این شیخ ما همهی کارهایش کروبیانه است. آنچنان فشاری داد من را که داشت دنده هایم فرو میرفت...
محمدعلی ابطحی آمد. مثل همیشه یادش رفت در بزند ... چند تا اس ام اس بی مزه خواند و قاه قاه زد زیر خنده. بعد... شروع کرد به مشت و مال دادنم... خواست برای شکستن قولنج روی کمرم بنشیند که قسمش دادم کوتاه بیاید و کمی باقلوای یزدی بردارد بخورد. طرفهای ظهر بود که ابطحی رفت. ناهار میهمان من بود و با اینکه به منزل گفته بودم به اندازه 6 میهمان غذا بیشتر بپزند به خودم چیزی نرسید. خدا را شکر که بعد از ناهار، ابطحی خوابش می گیرد؛ والا معلوم نبود تا کی می خواهد هی دامن لبادهی من را بکشد و بگوید "آقای خاتمی، جون مو کاندید رو...»
و
تلفن زنگ خورد. یکی از گروههای دانشجویی بود که تهدید میکرد اگر نامزد رئیس جمهوری شوم من را خواهند دزدید. خواستم بگویم من از این تهدیدها نمیترسم که دیدم دروغگو دشمن خداست! گوشی را گذاشتم و به طور جدی تصمیم گرفتم عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشم. گفتم عطا ، یاد عطا مهاجرانی افتادم. گویا الان انگلیس است. وزیر ارشاد خوبی بود. کاش بود و من را از این مهلکه نجات می داد. من وزیر ارشاد بودم و رئیس جمهور شدم، او هم وزیر ارشاد بود و میتوانست رئیس جمهور بشود. کاش به همان جمیله خانم قناعت میکرد؛ حیف!
×××
در حالیکه تصمیم گرفته بودم رئیس جمهور بشوم رفتم آبی به دست و صورتم زدم و در حالیکه مصمم شدهبودم از کار سیاسی خودم را بازنشسته کنم از دستشویی آمدم بیرون ... گفتم: زنده باد مخالف من!
...............
متن کامل:
http://www.fararu.com/vdcjhoev.uqemmzsffu.html